-
پشت پايي زد خرد را روي توشاعر : خاقاني رنگ هستي داد جان را بوي توپشت پايي زد خرد را روي توجان عيسي در صليب موي توگشته چون من کشتهاي زنار دارشهربندي شد فلک در کوي تواز پي خونريز جان خاکياندر سيهکاري سپيدي خوي توديده کافوري و جان قيري کندسر به شکر ميبرد جادوي تواز دلت ترسم به گاه صلح از آنکنقش ياسين کرد بر بازوي توبندهي دندان خويشم کو به گازديده شايد آن هلال ابروي تودربدر هر ماه چون گردد قمرچشم جادوخيز و عنبر موي توآهوي تاتار را سازد اسيرچرب پهلويي هم از پهلوي تو