-
نقش رويت بچه رو از دل پر خون برودشاعر : خواجوي کرماني با خيال لبت از چشم چو جيحون برودنقش رويت بچه رو از دل پر خون برودکان نه ماريست که از حلقه بافسون برودبچه افسون دل از آن مار سيه برهانمهر کرا پاي فرو رفت بگل چون بروداز سر کوي توام روي برون رفتن نيستدر ميانشان چو نکو در نگري خون برودديده غيرت برد از دل که مقيم در تستبه چه روي از سر آن هندوي ميمون برودچون دلم در سر آنزلف سيه خواهد شداي دل غمزده بشتاب که اکنون برودجانم از ملک درون عزم سفر خواهد کردعقد گوهر دلش از لل مکنون