-
تنم تنها نميخواهد که در کاشانه بنشيندشاعر : خواجوي کرماني دلم را دل نميآيد که بي جانانه بنشيندتنم تنها نميخواهد که در کاشانه بنشيندکه کس با شمع نتواند که بي پروانه بنشيندز دست بنده کي خيزد که با سلطان درآميزدچنين در دام غم تا کي ببوي دانه بنشينددلي کز خرمن شادي نشد يک دانهاش حاصلبخلوت کي دهد دستش که بي پيمانه بنشينداگر پيمان کند صوفي که دست از مي فرو شويمولي کي آتش مجنون بدين افسانه بنشيندمرا گويند دل برکن بافسون از لب ليليبدينسان روز و شب تنها در اين ويرانه بنشي