-
ز چشم مست تو آنها که آگهي دارندشاعر : خواجوي کرماني مدام معتکف آستان خمارندز چشم مست تو آنها که آگهي دارندکه هم بکوي تو مستم بخاک بسپارنداز آن به خاک درت مست ميسپارم جانکه ملک روي زمين را بهيچ نشمارندچرا بهيچ شمارند مي پرستان راغريب نبود اگر خاطرش بدست آرندهر آن غريب که خاطر بخوبرويان دادروا مدار جدائي که خود ترا دارندز بيدلان که ندارند بي تو صبر و قراراگر به فرق نپويند نقش ديوارندچو سايه راه نشينان بپاي ديوارتدر آن زمان که مرا خاک بر سر انبارندز سر برون نکنم آرزوي خاک درت