-
بي لاله رخان روي بصحرا نتوان کردشاعر : خواجوي کرماني بي سرو قدان ميل تماشا نتوان کردبي لاله رخان روي بصحرا نتوان کردزان پسته دهان هيچ تمنا نتوان کردکام دلم آن پسته دهانست وليکنپيوسته وطن برلب دريا نتوان کردگفتم مرو از ديدهي موج افکن ما گفتاسرار دل سوخته پيدا نتوان کردچون لاله دل از مهرتوان سوختن اماپيش تو حديث شب يلدا نتوان کردتا در سر زلفش نکني جان گراميدانند که انکار زليخا نتوان کردآنها که ندانند ترنج از کف خونيندل در سر آن هندوي لالا نتوان کرداز بسکه خورد خون جگر مردم