-
آن جوهر جانست که در گوهر کانستشاعر : خواجوي کرماني يا مي که درو خاصيت جوهر جانستآن جوهر جانست که در گوهر کانستيا چشم قدح چشمهي ياقوت روانستياقوت روان در لب ياقوتي جامستخاک در خمخانه به از خانهي خانستزين پس من و ميخانه که در مذهب عشاقلعلي که ازو خون جگر در دل کانستدر جام عقيقين فکن اي لعبت ساقيکز فرط حرارت دل من در خفقانستيک شربت از آن لعل مفرح بمن آورافسوس ز عمري که بغفلت گذرانستما غافل و آن عمر گرامي شده از دستاو را چه غم از حادثهي دور زمانستهر کش غم آن نادره دور زمان کش