-
دوش پيري ز خرابات برون آمد مستشاعر : خواجوي کرماني دست در دست جوانان و صراحي در دستدوش پيري ز خرابات برون آمد مستتوبهي من چو سر زلف چليپا بشکستگفت عيبم مکن اي خواجه که ترسا به چهئيچون تواند دل سودا زده در تقوي بستهرکه کرد از در ميخانه گشادي حاصلخود پرستي نکند هر که بود باده پرستمن اگر توبه شکستم مکن انکارم از آنکچه توان کرد که تير خردم رفت از شستگر بپيري هدف ناوک خلقي گشتمتا سر از خاک بر آرم به قيامت سرمستمستم آندم که بميرم بسر خاک بريدزانکه از چنبر تقدير نميشايد جستکس از