-
ابروي تو طاقست که پيوسته هلالستشاعر : خواجوي کرماني ز آنرو که هلال ار نشود بدر محالستابروي تو طاقست که پيوسته هلالستگويد که مگر خازن فردوس بلالستبر روي تو خال حبشي هر که ببيندوين طرفه که چشم سيهت ابن هلالستپيوسته هلالست ترا حاجب خورشيديا رب که در آن شام غريبان به چه حالستآن دل که سفر کرده بچين سر زلفتهندوچهي بستان جمالست نه خالستهندو به چهي خال سياه تو به صد وجهليکن چو نظر ميکنم اين نيز خيالستگفتم که خيال تو کند مرهم ريشمميسوزد و چشمش همه در آب زلالستمستسقي سرچشمهي نوش