-
بوقت صبح چو آن سرو سيمتن بنشستشاعر : خواجوي کرماني ز رشک طلعت او شمع انجمن بنشستبوقت صبح چو آن سرو سيمتن بنشستکشيد قامت و چون سرو در چمن بنشستفشاند سنبل و چون گل زغنچه رخ بنمودبريخت آب گل و باد نارون بنشستز برگ لالهي سيراب و شاخ شمشادشبرفت و مشعلهي عمر مرد و زن بنشستنشست و مشعله از جان بيدلان برخاستچرا برآن لب لعل شکرشکن بنشستبگوي کان مگس عنبرين ببوي نباتکسي نديد که يکدم خروش من بنشستچه خيزدار بنشيني که تا تو خاستهئيچراغ اين دل تاريک ممتحن بنشستمگر بروي تو بينم جهان کنون