-
اي ز چشمت رفته خواب از چشم خوابشاعر : خواجوي کرماني وآب رويت برده آب از روي آباي ز چشمت رفته خواب از چشم خوابتاب بر خورشيد و در خورشيد تاباز شکنج زلف و مهر طلعتتآفتاب روي و روي آفتاببيني ار بيني در آب و آينهتا ز عارض برنيندازي نقاببر نيندازي بناي عقل و دينبر سر آبند و از دل بر سرابتشنگان وادي عشقت ز چشمگشته چون تار قصب بر ماهتابپيکرم در مهر ماه روي توشکر و بادام تو نقل و شرابزلف و رخسارت شبستانست و شمعاي دريغ ار ديدمي يک شب بخوابخواب را در دور چشم مست توخانه صبرش شد از بارا