-
آن نقش بين که فتنه کند نقشبند راشاعر : خواجوي کرماني و آن لعل لب که نرخ شکستت قند راآن نقش بين که فتنه کند نقشبند رادر گوش من مجال نماندست پند راپندم مده که تا بشنيدم حديث دوسترغبت بود بکشته شدن پاي بند راچون از کمند عشق اميد خلاص نيستشرطست کاحتمال کند زورمند راآنرا که زور پنجهي زور آوري نماندما دست دادهايم بهر حال بند راگر پند ميدهندم و گر بند مينهندراحت رسد ز بند تو سر در کمند رانگريزد از کمند تو وحشي که گاه صيدگر بر قتيل عشق براني سمند رابرکشته زندگي دگر از سر شود