-
اي همه نيستها به صنع تو هستشاعر : خاقاني هستها با کمال ذات تو نيستاي همه نيستها به صنع تو هستغرقهي فيض مکرمات تو نيستنيست يک دم که بنده خاقانيزان غرضش زن بود که بانوي خانه استمرد مسافر حديث خانه کو گويدنيست سوم خانه خوب اگرچه يگانه استبود مرا خانهاي نخست و دوم خوبخانهي من همچو چوبه زير ميانه استگوئي خاقانيا ز خانه خبر دهخوردم آن جام و شکوفه کردم و رفتم ز دستدوستکاني داد شاهم جام دريا شکل و منآنکه دريا شد در او گر قي کند معذور استهر که در دريا رود گر قي کند عذرش نهند