-
دير خبر يافتي که يار تو گم شدشاعر : خاقاني جام جم از دست اختيار تو گم شددير خبر يافتي که يار تو گم شدآن مه نو جوي کز ديار تو گم شدخيز دلا شمع برکن از تف سينهآن ورق از دفتر شمار تو گم شدحاصل عمر تو بود يک ورق کامکينهي آرزو نگار تو گم شدنقش رخ آرزو به روي که بينيراز برون ده که رازدار تو گم شداز ره چشم و دهان به اشک و به نالهميوهي جان از شکوفهزار تو گم شدچشم تو گر شد شکوفه بار سزد زانکمردم چشم تو از کنار تو گم شدچشم بد مردمت رسيد که ناگاهنوبت غم زن که غمگسار تو گم شدنوبت شادي گذشت