-
دردا که دل نماند و بر او نام درد ماندشاعر : خاقاني وز يار يادگار دلم ياد کرد مانددردا که دل نماند و بر او نام درد مانديک نيمه زو سياه و دگر نيمه زرد ماندبر شاخ عمر برق گذشت و خزان رسيدخار بلا بماند، نه خرما نه ورد ماندبر نخل بخت و گلبن اميدم اي دريغموکب دو اسبه رفت و همه راهگرد ماندعمرم بشد به پاي شب و روز و غم گذاشتيک لحظه جفت بود و همه عمر فرد مانددل نقشي از مراد چو موم از نگين گرفتدر ديده خون دل ز نشان نبرد ماندگردون نبرد ساخت به خونريز با دلمکانده دلت بخورد و جگر نيم