-
دلسوز ما که آتش گوياست قند اوشاعر : خاقاني آتش که ديد دانهي دلها سپند اودلسوز ما که آتش گوياست قند اوچون بينمش که نيم هلال است قند اوهر آفتاب زردم عيدي بود تماممن بر پلاس ماتم هجر از پرند اوبر چون پرند، ليک دلش گوشهي پلاسچشمم نمک چند ز لب نوش خند اورخ را نمکستان کنم از اشک شور از آنکاز خامکاري دل بيدادمند اودر سينه حلقهها شودم آه آتشينتا نعل زر کنم پي سم سمند اوزين سرد باد حلقهي آتش فسرده بادآويخته به سايهي مشکين کمند اوجرمي نکرده حلقهي گوشش ولي چه سودحلقه به گوش او نکند گوش