-
لشکر غم ران گشاد و آمد دوران اوشاعر : خاقاني ابلق روز و شب است نامزد ران اولشکر غم ران گشاد و آمد دوران اونعل بها داد عمر بر سر ميدان اوهر که چنين لشکرش نعل در آتش نهادکاتش کافتد در آب بشنوي افغان اوغم که درآيد به دل بنگري آسيب آنميوهي غم بود و بس، نوبر بستان اواول جنبش که نو گلبن آدم شکفتدور ز ما درگرفت ساقي دوران اوو آخر مجلس که دهر ميکدهي غم گشاداين همه بر پاي چيست بلبله گردان اوجرعهاي از دست او کشتن ما را بس استبر سر يک مشت خاک تا کي باران اوآمد باران غم پول سلامت ببردکز ا