-
هان اي دل عبرت بين از ديده نظر کن هانشاعر : خاقاني ايوان مدائن را آيينهي عبرت دانهان اي دل عبرت بين از ديده نظر کن هانوز ديده دوم دجله بر خاک مدائن رانيک ره ز ره دجله منزل به مدائن کنکز گرمي خونابش آتش چکد از مژگانخود دجله چنان گريد صد دجلهي خون گوييگوئي ز تف آهش لب آبله زد چندانبيني که لب دجله کف چون به دهان آردخود آب شنيدستي کاتش کندش برياناز آتش حسرت بين بريان جگر دجلهگرچه لب دريا هست از دجله زکات استانبر دجلهگري نونو وز ديده زکاتش دهنيمي شود افسرده، نيمي شود آتشدانگ