داستان شماره «53» خدا نکنه صبر خدا تموم بشه! / نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران

-مغرور و خودرای هستند . در مورد هر چیزی اظهار فضل می کنند و بدتر از همه این که ، خودشان را یک سر و گردن از دیگران بالاتر می بینند.همیشه درگیر هستند و زندگی شان پر است ازتکلف های پوچ و خسته کننده. ارتباط برقرار کردن با این افراد ، آدم را بی حوصله می کند. معلوم نیست در کلاف سر درگم زندگی شان دنبال چه می گردند. یکی از همین افراد، پسر آقای همسایه است. جوانی تحصیل کرده که مدرک کارشناسی ارشد گرفته است. آقای همسایه دل پردردی از او دارد. می گوید : اگر افتخار بدهد و با هم بیرون برویم چند قدم جلوتر از من راه می رود. عارش می آید که دیگران ما را با هم ببینند آقای همسایه با هزار زحمت و بدبختی این بچه را راه