-
هر صبح پاي صبر به دامن درآورمشاعر : خاقاني پرگار عجز، گرد سر و تن درآورمهر صبح پاي صبر به دامن درآورمچون جرعه ريز ديده به دامن درآورماز عکس خون قرابهي پر ميشود فلکچون لعبتان ديده به زادن درآورمهر دم هزار بچهي خونبن کنم له خاککبستني به بخت سترون درآورماز زعفران چهره مگر نشرهاي کنمداند که سر به خط بلا من درآورمدانم که دهر، خط بلا بر سرم کشيدسيماب وش گداز به آهن درآورمچون آه آتشين زنم از جان آهنيناز آب ديده دجله به برزن درآورمغم در جگر زد آتش برزين مرا و مندستي به شاخ لهو به صد فن