-
آمد دواسبه عيد و خزان شد علم برششاعر : خاقاني زرين عذار شد چمن از گر لشکرشآمد دواسبه عيد و خزان شد علم برشکف بر لب آوريده و آلوده معجرشعيد است و آن عصير عروسي است صرعداربر برگ زر نوشته طلسم مزعفرشوينک خزان معزم عيد است و بهر صرعزرين جهاز او زده بر خاک مادرشز آن سوي عيد دختر رز شوي مرده بودبستند عقد بر همه آفاق يک سرشيک ماه عده داشت پس از اتفاق عيدواجب کند که هست شکريز دخترشزرگر به گاه عيد زر افشان کند ز شاخکلوده ماند دست به آب معصفرششاخ چنار گويي حلواي عيد زدمشکين کبوتري ز فلک