-
رخسار صبح را نگر از برقع زرششاعر : خاقاني کز دست شاه جامهي عيدي است در برشرخسار صبح را نگر از برقع زرشصبح آتش ملمع و شب مشک اذفرشگردون به شکل مجمر عيدي به بزم شاهچون بوي عطر عيد برآمد ز مجمرشمشرق به عود سوخته دندان سپيد کردصاعي بساخت کز پي عيد است درخورشگردون فرو گذاشت هزاران حلي که داشتکان صاع ديد ببار سحر درشمرغ سحر شناعت از آن زد چو مصرياناز نام شاه و داغ نهاده مشهرشآري به صاع عيد همي ماند آفتابماه نوابتداي سه حرف است بنگرشداغي است بر جبين سپهر از سه حرف عيدخورشيد طشت خون و مه ع