-
کو دلي کانده کسارم بود و بسشاعر : خاقاني از جهان زو بودهام خشنود و بسکو دلي کانده کسارم بود و بسمحنت اين دل هم چنان بربود و بسمرغ ديدي کو ربايد دانه رااو جگر اجري من فرمود و بسمن ز چرخ آبگون نان خواستمماه نوصاع تهي بنمود و بسچرخ بر من عيد کرد و هر مهمهم بصاعي باد ميپيمود و بسمن زکات استان او در قحط سالگرميي ناديده ديدم، دود و بسز آتش دولت چو در شب ز اختراندل زيان افتاد و محنت سود و بسمايهي سلوت به غربت شد ز دستنيم نان و آب مهران رود و بستا به تبريزم دو چيزم حاصل استتخم هم در زير خ