-
صبح ز مشرق چو کرد بيرق روز آشکارشاعر : خاقاني خنده زد اندر هوا بيرق او برقوارصبح ز مشرق چو کرد بيرق روز آشکارداد مس خاک را گونهي زر عياربود چو گوگرد سرخ کز بر چرخ کبودزآينهي چرخ رفت زنگ شه زنگ بارخسرو چين از افق آينهي چين نمودبر کتف کوه دوخت دست سپيده غياردر سپر ماه راند تيغ زراندوده مهرشد ارم از دست آن، باغ و لب جويبارشد قلم از دست اين، رمح به دست سماکمهر ز مشرق نمود مهرهي زر آشکارظل صنوبر مثال گشت به مغرب نگونتا نکند ناگهان باز سپهرش شکارداد غراب زمين روي به سوي غروبنکهت