-
صبح تا آستين برافشانده استشاعر : خاقاني دامن عنبر تر افشانده استصبح تا آستين برافشانده استبرگشاده است و عنبر افشانده استمگر آن عقد عنبرينهي شبو آتش از روي خنجر افشانده استروز يک اسبه بر قضا رانده استبر جهان خرمن زر افشانده استنعل آن نقره خنگ او از برقهمه در خاک خاور افشانده استرقعهها داشت چرخ بر چهرهگوئي آن مهرهها بر افشانده استنقش شب پنج با يک افتاده استزانکه ديري است تا پر افشانده استمرغ صبح از سماع بس کرده استاز گلو عقد گوهر افشانده استبلبله در سماع مرغ آسادر گلوگاه ساغر افشانده