-
به رخت چه چشم دارم که نظر دريغ داريشاعر : خاقاني به رهت چه گوش دارم که خبر دريغ داريبه رخت چه چشم دارم که نظر دريغ دارينه تو آفتابي از من چه نظر دريغ دارينه منم که خاک راهم ز پي سگان کويتتو چه آتشي که آبم ز جگر دريغ داريتو چه سرکشي که خاکم ز جفا به باد دادينه غلام عشقم از من چه کمر دريغ داريندهيم تار مويي که ميان جان ببندمنفس بهشتيان را ز سقر دريغ داريدم وصل را نخواهي که رسد به سينهي منچه سبب خيالت از من به سفر دريغ داريدل کشتهي من اينجا به خيال توست زندهتو چرا نسيمت از من