-
صيد توام فکندي و در خون گذاشتيشاعر : خاقاني صيدي ز خون و خاک چرا برنداشتيصيد توام فکندي و در خون گذاشتيدر پاي هجر سوخته دل چون گذاشتيوصلت چو دست سوخته ميداشتي مرادندان مار بر جگرم چون گماشتيميداشتي چو مهرهي مارم به دوستيکز جنگ طفل زود دمد بوي آشتيچون طفل، جنگ چند کني آشتي بکنبر بازوئي که نام خسانش نگاشتيني ني به زرق مهرهي مارم دگر مبندچون بر جفا دهد ز وفائي که کاشتيخاقانيا درخت وفا کاشتن چه سودتو همچنان در هوس شام و چاشتيصبح تو شام گشت و فلک بر تو چاشت خورد
#سرگرمی#