-
زين تنگناي وحشت اگر باز رستميشاعر : خاقاني خود را به آستان عدم باز بستميزين تنگناي وحشت اگر باز رستميآنگه نشستمي که طنابش گسستميگر راه بر دمي سوي اين خيمهي کبودبند و طلسم او همه درهم شکستميور دست من به چرخ رسيدي چنان که آهشک نيستي که گردهي گردون بخستميگر ناوک سحرگه من کارگر شديبگشادمي يکايک اگر چيره دستمياين کارهاي من که گره در گره شده استور بوي بردمي به کران چون نشستميجستم ميان خلق سلامت نيافتممن شوخ چشم نيستم اي کاش هستميامروز شوخ چشمان آسوده خاطرندگر زين نحوس خانهي شروان بجست