-
ترک سن سن گوي توسن خوي سوسن بوي منشاعر : خاقاني گر نگه کردي به سوي من نبودي سوي منترک سن سن گوي توسن خوي سوسن بوي منپشت پاي خويش بيند تا نبيند روي منمن بخايم پشت دست از غم که او از روي شرمخون من خورد و نديد از دوستي در روي منرسم ترکان است خون خوردن ز روي دوستيکو مرا کشت و نيازرد از برون يک موي منبس که از زاري زبانم موي و مويم شد زبانمن که باشم تا کمان او کشد بازوي منترک بلغاري است قاقم عارض و قندز مژهشد کبود از شانهي دست آينهي زانوي منتا ز دستم رفت و همزانوي نااهلان نشستاز