-
اي قوم الغياث که کار اوفتادهايمشاعر : خاقاني ياري دهيد کز دل يار اوفتادهايماي قوم الغياث که کار اوفتادهايماز کاروان گسسته و بار اوفتادهايماز ره روان حضرت او بازماندهايمبر آستان نگر که چه زار اوفتادهايمدر صدر ديدهاي که چه اقبال ديدهايمما در ميان راه و غبار اوفتادهايماز من دواسبه قافلهي صبر درگذشتدر آتش از براي عيار اوفتادهايماندر بلا همي کندم آزمون بلياکنون که پاي بر دم مار اوفتادهايماي کاش يار غار نرفتي ز دست منآخر چه اوفتاد که خوار اوفتادهايمخاقاني عزيز سخن بودم اي