-
در سينه نفس چنان شکستمشاعر : خاقاني کز نالهي دل جهان شکستمدر سينه نفس چنان شکستمآب از مژه در ميان شکستمدل آتش غصه در ميان داشتتا لشکر شبروان شکستمبردم به سرشک خون شبيخونالحق سپه گران شکستماز ناله در آن گران رکابيآخر در آسمان شکستماز بس که زدم در سحرگاهاين دخمهي باستان شکستمبر مرده دلان به صور آهيدر روي فلک کمان شکستمچو ناوکيان به ناوک صبحبرخوان مسيح نان شکستمبا صف حواريان صفهدر چشم نمک فشان شکستمهر خار که گلبن طمع داشتدندان جفاش از آن شکستمديدم که زبان سگ گزنده استآن دندان کز نهان شکستم