-
روز عمرم در شب افتاده است بازشاعر : خاقاني وز شبم روز عنا زاده است بازروز عمرم در شب افتاده است بازکز پي آن در سر افتاده است بازگويي اندر دامن آمد پاي دلراست بالاي سر استاده است بازچون نشينم کژ که خورشيد اميدقسم من تا خط بغداد است بازقسم هرکس جرعه بود از جام غمدل به جوش و تن به فرياد است بازهمچو آب از آتش و آتش ز بادبند بر من کوه پولاد است بازشايدم کالماس بارد چشم از آنکاز تظلم کاين چه بيداد است بازشد زبانم موي و شد مويم زباناز خرابي محنت آباد است بازسينهي من کسمان در خون اوستتف ا