-
آتش عيارهاي آب عيارم ببردشاعر : خاقاني سيم بناگوش او سکهي کارم ببردآتش عيارهاي آب عيارم ببردلعل مسيحا دمش بر سر دارم ببردزلف چليپا خمش در بن ديرم نشاندکاب من و سنگ من غمزهي يارم ببردناله کنان ميدوم سنگ به بر در، چو آبدل جو مشکينش ديد خر شد و بارم ببردجوجوم از عشق آنک خالش مشکين جو استدل به قراري که رفت رفت و قرارم ببردرفت قراري بدانک دل به دو زلفش دهمخانه فروشي بزد دل ز کنارم ببردديد دلم وقف عشق خانهي بام آسمانآمد و دندان کنان در دم مارم ببردعشق برون آورد مهره ز دندان مارآب رخم