-
عذر از که توان خواست که دلبر نپذيردشاعر : خاقاني افغان چه توان کرد که داور نپذيردعذر از که توان خواست که دلبر نپذيردننگ آيدش از گونهي من زر نپذيردزرگونهي من دارد و گر زر دهم او راکس عمر ابد يک نفس اندر نپذيردصد عمر به کار آيد يک وعدهي او راآن سنگدل افسوس که گوهر نپذيرداز ديده به بالاش فرو بارم گوهربر جان چه توان کرد مزيد ار نپذيردجان پيشکش او بتوان کرد وليکنآن شحنهي حسن از چه سر و زر نپذيردپروانهي وصل از سر و زر خواهد مرفقملک دو جهان خواهد و کمتر نپذيردخاقاني اگر رشوه