-
دل پيش خيال تو صد ديده برافشاندشاعر : خاقاني در پاي تو هر ساعت جاني دگر افشانددل پيش خيال تو صد ديده برافشاندکو وقت نثار تو بر تو شکر افشاندلعلت به شکرخنده بر کار کسي خنددگر ديده نهاي هرگز کاتش گهر افشاندشو آينه حاضر کن در خنده ببين آن لباز بس که مرا الماس اندر بصر افشانداز هجر تو در چشمم خورشيد شود سفتهزان هر نفسي چشمم خون جگر افشاندنيش سر مژگانت ببريد رگ جانممرغ سحري بيني حالي که پر افشاندگر در همه عمر از تو وصلي رسدم يک شبتا دامن خرسندي از خلق برافشاندبر تارک خاقاني از وصل کل