-
بگشا نقاب رخ که ز ره بر در آيمتشاعر : خاقاني بربند عقد در که کنون دربر آيمتبگشا نقاب رخ که ز ره بر در آيمتکز بس خروش زارتر از زيور آيمتبنشان خروش زيور و بنشين به بانگ درپيش از کبوتر آمدن از در درآيمتآمد کبوتر تو و نامه رساند و گفتسينهکنان چو باز گشاده پر آيمتبربسته زر چهره به پاي کبوترتنگذاردم رقيب که سوي در آيمتمهتابوار در خزم از روزن آنچنانکيا از ميان خانه چو ذره درآيمتيا از کنار بام چو سايه درافتمتمن غرق نيل و چشم چو نيلوفر آيمتتا آفتاب دامن زرکش کشان به نازو اينک چو دامن تو