-
خه که دگر باره دل، درد تو در برگرفتشاعر : خاقاني باز به پيرانه سر، عشق تو از سر گرفتخه که دگر باره دل، درد تو در برگرفتعشق در آمد ز بام، عقل ره درگرفتيار درآمد به کوي، شور برآمد ز شهرحسن تو يک شعله زد، سوختهاي درگرفتلعل تو يک خنده زد، مرده دلي زنده کردزحمت هستي ما، از ره ما برگرفتتاختن آورد هجر، تيغ بلا آختهباز به منقار قهر، بال کبوتر گرفتشير به چنگال عنف، گردن آهو شکستروح مجرد بماند دامن دل برگرفتصبر و دل و دين ما جمله ز ما بستند
#سرگرمی#