-
اي دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور استشاعر : خاقاني در سر شدي ندانمت اي دل چه در سر استاي دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور استاين درد تازه روي نگوئي چه نوبر استدرد کهنت بود برآورد روزگاراينجا چه جاي غمزدگان قلندر استشهري غريب دشمن و ياري غريب حسنانصاف ميدهم که ز انصاف خوشتر استگفتم مورز عشق بتان گرچه جور عشقلاف از دمشق بس که ترازوت بيزر استاينجا و در دمشق ترازوي عاشقي استزنجير ميگسل که خرد حلقه بر در استاکنون که ديدي آن سر زنجير مشک پاشهرجا که مشک بيني جوجو برابر اس