-
آگه نهاي که بر دلم از غم چه درد خاستشاعر : خاقاني محنت دواسبه آمد و از سينه گرد خاستآگه نهاي که بر دلم از غم چه درد خاستوز دل براي نقش حجر لاجورد خاستبر سينه داغ واقعه نقشالحجر بماندپس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاستجان شد سياه چون دل شمع از تف جگرتا سنگ را ز گريهي من دل به درد خاستهم سنگ خويش گريهي خون راندم از فراقهر دردسر که ديدم ازين پايمرد خاستدر کار عشق ديده مرا پايمرد بوددر خون نشستن من ازين ياکرد خاستدل ياد کرد يار فراموش کي کنددل بين کز آتش جگرش آبخورد خاستدل ت