-
درد زده است جان من ميوهي جان من کجاشاعر : خاقاني درد مرا نشانه کرد درد نشان من کجادرد زده است جان من ميوهي جان من کجااين همه اشک عاريه است اشک روان من کجادوش ز چشم مردمان اشک به وام خواستممن که خرابه اندرم گنج نهان من کجااو ز من خراب دل کرد چو گنج پي نهانبند روان گسستهام انس روان من کجايار ز من گسست و من بهر موافقت کنونگرم جگر شدم ز تب سرکهفشان من کجاگه گهي آن شکرفشان سرکه فشان ز لب شديآن همه را رسيده بخش اي فلک آن من کجاروز به روز بر فلک بخشش عافيت بودنالهي من نبست غم