-
سکندر چو زد از وصيت نفسشاعر : جامي ز عالم نصيبش همان بود و بس!سکندر چو زد از وصيت نفسبه ملک دگر تافت عزماش زمامشد انفاس او با وصيت تمامچه بيغم چه با غم بخواهيم رفتبرفت او و ما هم بخواهيم رفترود عاقبت، گر چه ماند بسيدرين کاخ دلکش نماند کسيجدا زو، چو تنهاي بيسر شدندچو اسپهبدان بيسکندر شدندکه بدرود شاهان عالم کنندبکردند آنچ اهل ماتم کنندبه چشم کواکب چو چرخ کبودز جامه کبودان زمين مينمودنيارند بر درد و غم بست راهچو ديدند آخر که از اشک و آهبه تدبير تجهيز بشتافتندز آيين ماتم عنان تافتندز خز و