-
چنين داد داننده، داد سخنشاعر : جامي ز مشکلگشاي سپهر کهنچنين داد داننده، داد سخنز حال سکندر چنين زد رقومکه از وضع افلاک و سير نجومبگيرد تر و خشک گيتي تمامکه چون صبح اقبالش آيد به شامزمين آهن و آسمان زر بودبه جايي که مرگش مقدر بود،سپه را سوي روم شد رهنمونسکندر چو آمد ز دريا برونچو عمر گرانمايه با صد شتابهمي رفت آورده پا در رکابگرفته جهان خسرو نيمروزيکي روز در گرمگاه تموزچو طشتي پر از اخگر تابناکبه دشتي رسيد آتشين ريگ و خاکز بس گرمياش سنگ چون موم نرمهوايش چو آه ستمديده گرمنشان سم بادپايان ب