-

سکندر که گنجينهي راز بودشاعر : جامي در گنج حکمت بدو باز بودسکندر که گنجينهي راز بودکز او مانده پيداست بر روي روزز حکمت بسا گوهر شبفروزوز آن گوهر آويزهي گوش کنبيا گوش را قائد هوش کنبکش پنبه از گوش حکمتشنو!چو داري دل و هوش حکمت گروبدو نقد خود کرده تسليم بودارسطو کش استاد تعليم بودبه دانش ز اقران خود برده گوي!بدو گفت روزي که: «اين خردهجوي!... شد اکنون يقينم درستNبه تاج کياني شوي سربلندکه اين جامه بر قامت توست و چستهمي بود دايم به فرهنگ و رايز تخت جم و ملک او بهرهمند»کسي گفت:«چوني چنين