-
چنين است در سفرهاي قديمشاعر : جامي ز فيثاغرس آن الهي حکيمچنين است در سفرهاي قديمجهان را گهرريز ازين راز کردکه چون قفل درج سخن باز کردگشا يک نفس گوش حکمتنيوش!که: «اي چون صدف جمله تن گشته گوش!کسي گر نبشناسدت ز آن چه باک؟چو گشتي شناساي يزدان پاک،که نيد ز پاکان نيکوسرشتنگهدار خود را ز هر کار زشت!مشو همچو بيحکمتان ژاژخاي!اگر لب گشايي، به حکمت گشاي!از آن پيش کافتي ز پا مست خواب،چو بندد شب تيره مشکيننقابببين در فروغش عملهاي روز!زماني چراغ خرد برفروز!در اشغال روح و جسد چون گذشتکه روز تو در نيک و