-
ليلي چو ز باغ مرگ مجنونشاعر : جامي چون لاله نشست غرقه در خون،ليلي چو ز باغ مرگ مجنونزد ساغر عيش خويش بر سنگشد عرصهي دهر بر دلش تنگاز راحت خواب و لذت خوردافتاد در آن کشاکش دردنورسته گلشن ز آب خود رفتتابنده مهش ز تاب خود رفتبيشانه، کمند گيسوان رابيوسمه گذاشت، ابروان رانگذاشت به رخ ز صحتاش رنگتب، کرد به قصد جانش آهنگزد سرخ گلش به زردرنگيآمد به کماني از خدنگيشد بر ساقش گشاده خلخالتبخاله نهاد بر لبش خالگشتند به باد داده رختانچون از نفس خزان، درختانوز برگ بهار دور ماندنداز خلعت سبز عور ماندندش