-
چون يک چندي بر اين برآمدشاعر : جامي دودش ز دل حزين برآمدچون يک چندي بر اين برآمدميزد به حريم دوست گاميبگرفت به کف شکستهجاميصد دلشده بيش ديد آنجاآن دلشده چون رسيد آنجا،در يوزهگرش ز خوان انعامبر دست گرفته کاسه يا جاممييافت به قدر خود نصيبيهر کس ز کف چنان حبيبيعقل از سر و، جان ز تن رميدشمجنون از دور چون بديدشآورد او نيز جام خود پيشچون نوبت وي رسيد، بيخويشکارش نه چو کار ديگران ساختليلي وي را چو ديد و بشناختکفليز زد و شکست جامشناداده نصيب از آن طعاماشگويا که جهان به کام خود ديدمجنون چو شکس