-
مسکين پدرش خبر چو ز آن يافتشاعر : جامي چون باد به سوي او عنان تافتمسکين پدرش خبر چو ز آن يافتوز مهر کشيدش اندر آغوشمهر پدري ز دل زدش جوشرو بهر چه در وبال داري؟کاي جان پدر! چه حال داري؟دادي دل خود به دلرباييامروز شنيدهام که جايينيکو هنريست عشقبازي،در خطهي اين خط مجازيهر منظر خوب، دلگشا نيستليکن همه کس به آن سزا نيستنسبت به تو کمترين کنيزستليلي که به چشم تو عزيزست،پيوند اميد بگسل از وي!بردار خداي را دل از وي!کن حي که به ليلياند موسوم،وين نيز مقررست و معلومصد تيغ به خون يکدگر رنگداريم د