-
چو پا در يک رکاب آورد، جبريلشاعر : جامي بدو گفتا: «مکن زين بيش تعجيل!چو پا در يک رکاب آورد، جبريلکه سايد بر رکاب ديگرت پايامان نبود ز چرخ عمر فرسايبکش پا از رکاب زندگاني!»عنان بگسل ز آمال و اماني!ز شادي شد بر او هستي فراموشچو يوسف اين بشارت کرد ازو گوشيکي از وارثان ملک را خواندز شاهي دامن همت بيفشاندبه خصلتهاي نيک اندرز کردشبه جاي خود شه آن مرز کردشکه باغ خلد از آن ميداشت زيبيبه کف جبريل حاضر دشت سيبيروان آن سيب را بوييد و جان دادچو يوسف را به دست آن سيب بنهادز جان حاضران افغان برآمدچ