-
سخن پرداز اين کاشانهي رازشاعر : جامي چنين بيرون دهد از پرده آوازسخن پرداز اين کاشانهي راززليخا را ز جان برخاست فريادکه چون نوبت به هفتم خانه افتادز رحمت پا درين روشن حرم نه!که: «اي يوسف! به چشم من قدم نه!به زنجير زرش زد قفل آهندر آن خرم حرم کردش نشيمنز چشم حاسدان دورش حواليحريمي يافت، از اغيار خالياميد آشنايان ز آن گسستهدرش ز آمد شد بيگانه بستهگزند شحنه، آسيب عسس نيدر او جز عاشق و معشوق کس نيدل عاشق سرود شوقپردازرخ معشوق در پيرايهي نازطمع را آتش اندر جان فتادههوس را عرصهي ميدان گشاده