-
چو يوسف شد به خوبي گرمبازارشاعر : جامي شدندش مصريان يکسر خريدارچو يوسف شد به خوبي گرمبازاردر آن بازار بيع او هوس داشتبه هر چيزي که هر کس دسترس داشتتنيده ريسماني چند، ميگفت:شنيدم کز غمش زالي برآشفتکه در سلک خريدارانش باشم!»«همي بس گرچه بس کاسد قماشم«که ميخواهد غلامي بيکم و کاست؟»منادي بانگ ميزد از چپ و راست:به يک بدره زر سرخاش خريداريکي شد ز آن ميانه، اول کاربيابي از درستيزر هزارشاز آن بدره که چون خواهي شمارشبه منزلگاه صد بدره رساندندخريداران ديگر رخش راندندبه قدر وزن يوسف مشک ا