-
نمود از قصر بيرون تختگاهيشاعر : جامي که شاه آنجا کشيدي رخت، گاهينمود از قصر بيرون تختگاهيپي ديدار يوسف آرميدهبه پيشش خيل خوبان صف کشيدهگرفته آفتاب عالمافروزقضا را بود ابري تيره آن روزچو خور بر چشم مردم پرتو انداختچو يوسف برج هودج را بپرداختکه طالع گشته از نيلي سحاب استگمان ناظران را، کفتاب است!فغان برداشتند از هر کنارهز حيرت کفزنان اهل نظارهز لوحش حرف نسخ خويش خواندندبتان مصر سردرپيش ماندندسها را جز نهان بودن چه يارا؟بلي، هر جا شود مهر آشکارا،چو ماه نخشب اندر چاه نخشبسه روز آن ماه در چه